چرا ترک کنم سیگار لعنتی را
که فریاد میزند نبودنت را؟
که در دست میگیرم بدن نرمش را جای دستهای سردت
که کام میگیرم از لبان گرمش جای لبهای سردت که حس میکنم بودنش را …
درونم که می فشارد ریه هایم را و ذره ذره می پوساند
لبهایی را که لمس می شد روزی با دستانت به این هم عادت کردم
مثل تو بیجاره دلم… با هر که لحظه ای نشست عاشقش شد
و درد دلهایش را باور کرد اما نمی دانست که این روزها دیگر وفا معنایی ندارد